راستش الان احساس خوشایندی ندارم، احساسی شبیه فیلم "یک شنبه ی غم انگیز" دارم،" Gloomy Sunday"، هر چند یادم نمی آید که من این فیلم را دیده باشم ولی خب فکر میکنم که احساسم شبیه آن فیلم باشد... احساس مهم نبودن بهم دست داده است و از طرف دیگر اینکه در چنین شرایطی هیچ چیزی برایم اهمیت ندارد. مثلا به راحتی میتوانم دوستان صمیمی ام را در فیس بوک ناراحت کنم و یا حتی از لیست دوستانم پاکشان کنم و ناراحت تر بشوم و خب این درد و رنج مضاعف، لذت بخش است! چقدر سختش می کنم، شاید بهتر باشد بگویم سوهان روح می شوم یا پاچه می گیرم!
درون کاوی که می کنم میبینم که شاید بخاطر اینکه در طی دو روز گذشته نتوانسته ام با خانواده ام هیچ ارتباطی برقرار کنم و یا شاید هم این که چندتا از بچه ها به طور مصمم در طرفداری از آن صفحه فیس بوکی که امام نقی را به سخره می کشد، پافشاری می کنند و در ادامه اش اینکه در یک اقدام انتحاری همه شان را پاک کردم، ناراحت باشم.می دانید شاید چیزهای پیش پا افتاده ای باشد ولی به لحاظ روحی رو به راه نباشید چیزهای کم اهمیت تر هم می تواند منجر به پیدایش وضعیتی اسف بارتراز این بشود.
ولی حالا که فکر می کنم می بینم شاید علتش چیز دیگری باشد. می دانید امروز عصر ناهار خوبی خوردم! ناهاری که منجر به تغییر برنامه هایم شد. راستش خیلی گشنه ام بود و دلم میخواست که یک ناهار خوب و در عین حال نه چندان گران بخورم. خسته شده بودم از بس کباب ترکی خورده بودم! با خودم گفتم می روم و یک ناهاری می خورم و بعدش پیاده روی می روم و پارک و در آخر شطرنج و چت با دوستان و خانواده ام. جایتان خالی یک ناهاری خوردم، آبگوشت! یعنی یک قلم پای گوسفند بود، شاید هم دستش بود و کلی گوشت لخم داشت! با دو تا کاسه برنج و نان و دوتا سالاد و دوغ، همه اش با هم شد 25 لیر معادل 25000 تومان! هرچه قدر می خوردم لا مصب تمامی نداشت که! بعد از ناهار آن قدر پر شده بودم و شاد بودم که اصلا نمی توانتسم پیاده روی بروم.هی به خودم فحش می دادم که کارت بخوره تو اون شکمت، تو یه همچین وضغی چینین غذایی! انگار که به رفیق صمیمی ام فحش بدهم و مسئول هزینه هایش من باشم! و بعد از فحش ها خودم به خودم می خندیدم! نهایت اینکه برگشتم هتل و خوابیدم.
می دانید پس از خوردن چنین غذای خوبی، خب آدمی است دیگر انتظار دارد از آنجا به بعدش هم خوب و خوش بگذرد، ولی وقتی هیچ کدام از انتظارهایش برآورده نمی شود و مابقی روزش را بر اساس انتظارهایش برنامه ریزی کرده است، خب افسرده می شود.
...................................
پی نوشت: از من به شما نصیحت، همیشه جایی برای" IF NOT" در نظر بگیرید!
۲ نظر:
والا منم این صفحه را اشتراک گذاشتم تو فیسبوک ( صفحه امام نقی) ، طرف میگه کمپین راه انداختی/ میگم اون راه انداخته برای تمسخر میگه حالا که چی؟ میخوای بلاکش کنی؟ بعضی ها نمیفهمن کلا و این رو اعصابه.
فکر می کنم اون "کارد" ه که می خوره توی شکم نه "کارت" !
ارسال یک نظر