دیروز یعنی 29 مارچ روزی بود که در آن طعم نداشتن پول را چشیدم. یعنی روز تعطیل بود و همه ی صرافی ها بسته بودند و برایم کلا 7.5 لیر باقی مانده بود. با 6 لیرش یک دوتا غذای ساده خوردم و ما بقی را نگه داشتم مبادا کاسه ی سقاخانه بشکند. البته این حرف مضحکی ست، چرا که با این پول اندک یک بستنی قیفی هم نمی شود خرید چه برسد به کاسه ی سقاخانه! هرچند که من در آستینم یک اسکناس شق و رق 100 دلاری داشتم ولی واقعا وضعیت دشواریست.
امروز یعنی 30 مارچ اگرچه که دیر آغاز شد، اگرچه که آغازش همراه با کسلی و خماری شب قبلش بود، ولی روز بسیار خوبی بود. نه از این لحاظ که ویزایم آمده باشد و خوشحال باشم. روز خوبی بود چون در آن تصمیمات خوبی گرفتم و خودم را بهتر شناختم. دو ساعتی ورزش درست حسابی کردم، به مسجد کجاتپه رفتم کهفضایی بسیار زیبا و بزرگ و روح نواز دارد و نماز صبح و ظهر و عصرمو با هم خوندم! قرآن و دعای جوشن کبیر همراه با صوت بسیار زیبای امام جماعت مسجد که باهاش دوست هم شده ام، بسیار لذت بخش بود برایم. خیلی دلم می خواهد که از اندیشه هایم حرف بزنم، اندیشه هایی که اگر بیان شود ممکن است که بگویید چه افکار منحرفی و ازین حرف ها. کتاب کافکا در کرانه را بسیار دوست دارم. این جمله اش را در موبایلم ذخیره کردم:
In dreams responsibilities begin.
در رویاها مسئولیت آغاز می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر