۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی

یه دوست داشتم که چند سال پیش می گفت  مجموعه ی شعر های سیاوش ، زندگی رو به تصویر می کشه...رخی شعرهاشو می فهمی و باهاشون هم ذات پنداری می کنی.برخیشون را متوجه نمیشی چون هنوز وقتش نرسیده که بفهمی سیاوش چی می خونه...گذشت تا امروز که به داداشم گفتم که دبیرمون بعد از چند سال که منو دیده بهم گفته ایمان تو هیچ تغییری نکردی، خوش به حالت...
داداشم گفت، آقا ایمان کجای کاری؟ مگه سیاوش گوش نکردی؟ جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی!
و من با تمام وجودم فهمیدم که سیاوش چه می خواند!

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

عقاب تیز پر دشت
های استغنا

اسیر پنجه ی تقدیر می شود گاهی

صدای زمزمه ی عاشقان آزادی

فغان و ناله ی شب گیر می شود گاهی

نگاه مردم بی گانه در دل غربت

به چشم خسته ی من تیر میشود گاهی
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز
حادثه ای پیر می شود گاهی

بگو اگر چه به جایی نمیرسد فریــاد

كلام حق دم
شمشیر می شود گاهی

بگیر دست مرا آشنای درد بگیر

مگو چنین و چنان دیر می
شود گاهی

به سوی خویش مرا می كشد چه خون و چه خاك

محبت است كه زنجیر می شود
گاهی

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شودگاهی
بگو اگر چه به جایی نمیرسد فـریـــــاد

كلام حق دم شمشیر می شود گاهی
  هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی
به سوی خویش مرا می كشد چه خون و چه خاك

محبت است كه زنجیر می شود گاهی

۲ نظر:

شیما گفت...

دلنشین بود. :)

رویا گفت...

شدیدا موافقم!
دقیقا این اتفاق واسه من افتاد
توی یک سال به اندازه 10 سال پیر شدم انرژی گرفتم دوباره داغون شدم... و تجربه پیدا کردم