۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

خداحافظ گاری کوپر

همیشه یکی از دغدغه های من این بوده که چه اهمیتی داره که من بنویسم 3شنبه صبح دست پدرم بدجور شکسته است، یا سه شنبه سمنیار خوبی ارائه دادم، یا اینکه چند وقتی ست کتاب ابله را تمام کرده ام و  خداحافظ گاری کوپر را شروع کرده ام. اینکه قبض تلفنم 100 هزار تومان می آمده  و امسال 2000 تومان! چه اهمیتی دارد که من چند ماهی ست که در گیر بیماری هستم و جواب آزمایش هایم به شدت نگران کننده بوده اند. یا اینکه من این روز ها خیلی آهنگ توکه چشمات خیلی قشنگه رو گوش میدم. واقعا چه اهمیتی دارد؟

از کتاب ابله این جمه را خیلی دوست داشتم:
همه چیز را نمی توان یکباره فهمید و تکامل را نمیتوان از کمال شروع کرد.
از کتاب خداحافظ گار کوپر:
آزادی از قید تعلق. وقتی از قید تعلق آزادی یعنی تنهایی. نه طرفدار کسی هستی نه ضد کسی.

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

ابر بهار







دلم گرفته، یه بغض گلومو فشار میده.
دلم می خواد مثل ابر بهار گریه کنم.

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

هامون













این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پازده در خون حسین توست

این خشک لب فتاده ی دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیهون حسین توست