۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

باران

امروز همه اش باران باریده است.
صبح که رفتم مدارکمو پست کنم، کنار رودخونه زیر بارون از پل خاجو تا سی و سه پل پیاده قدم می زدم.
یکم نگران لپ تاپم بودم که خیس نشه، یکم بیشتر نگران خودم بودم که مبادا دچار اسکیزوفرنی شده باشم.
آخه خودم مچ خودمو گرفتم! دیدم دارم با خودم راجع به جریان مغشوش و آرام زاینده رود حرف می زنم!
خلاصه که هوای قشنگی بود، مرغابی ها و مرغ های ماهی خار و ...لایت بود.
بعدش رفتم کار خاص کردم! زیر بارون بستنی و فالوده خوردم!
برگشتنه تو اتوبوس داشتم یه مغازه رو نگاه می کردم، بعد گفتم خدایا این مانکن این دختره چقدر طبیعیه!
بعد دیدم تکون خورد، جفتمون زدیم زیر خنده...

هیچ نظری موجود نیست: