راستش از برنامه عقب افتاده ام و الکی اسمش را گذاشته ام فلاش بک! از آنجا که نمی خواهم چیزی از سفرنامه ام نانوشته بماند و از آنجا که حافظه ی چندان خوبی ندارم، از روی عکس ها و تاریخشان برایتان روزنامه ی می نویسم.
تعریف ساحل فلوریا را از دوست ایرانی م که ترکیه زندگی می کند شنیده بودم. 15 مارچ را به سمت فلوریا راه افتادم. با تراموا به ایستگاه راه آهنشان رفتم و از انجا با قطار به فلوریا. نه اینکه فلوریا بیرون شهر باشد ها، نه! فکر کنم قبلا گفته باشم که استانبول 3 نوع وسیله ی حمل و نقل ریلی دارد: تراموا که برقی است، مترو که برقی است و زیر زمین در حرکت است و قطار که برقی نیست و از رو حرکت می کند. فلوریا ساحل بسیار زیبایی است که توریستی هم نیست. بیشتر کارکنان سفارت ها و کنسولگری ها و ترک های پولدار آنجا خانه گرفته اند. این مطلب را از توع خانه ها و ماشین هایشان متوجه شدم. اگرچه که خورشید پیدا نبود و هوا سرد بود، ولی هوایش روشن بود، البته کمی تیره تر از تصور فعلیتان! صاحلش پراست از تخته سنگ های بزرگ که من رویشان راه می رفتم و مهستی گوش می کردم. درست مثل بچه هایی که روی لبه های جدول خیابان راه می روند. تقریبا خودم بودم و خودم و البته دریا و آسمان. یادم رفت که برایتان بگویم فلوریا نزدیک فرودگاه استانبول است. البته استانبول به خاطر وسعتش دو فرودگاه دارد و منظور من آن فرودگاهی ست که به ساحل فلوریا نزدیک تر است! تقریبا هر سه دقیقه یک هواپیما از آسمان و سمت دریا درفرودگاه فرود می آمد. این فرودها، منظره ی جالبی را به وجود آورده بودند. از افق که همان مرز بین آسمان و دریاست و شاید کمی جلوترش، تصویر یک هواپیما آرام آرام بزرگتر می شد و از بالای سرتان گذر می کرد. در مسیر قدم زدن هایم به جایی رسیدم که فهمیدم همان آکواریوم بزرگ استانبول است، همان که روز قبل اسمش را شنیده بودم. آکواریوم بسیار بزرگی بود و ورودیش برای دانشجویان 7 لیر ارزانتر بود. اینجا بود که من کارت آن استاد دانشگاه ترکیه را نشان دادم و 7000 تومان تخفیف گرفتم! یک بخش از آکواریوم شبیه سازی تاریخ اتسانبول و جنگ های دریاییش و تاریخ دریا نوردیش بود و بخش دیگر جایگاه انواع ماهی ها و ستاره های دریایی و مار ماهی ها و کوسه ها و ... در بخش دیگرش یک جنگل استوایی را با آب و هوایش شبیه سازی کرده بودند به طوری که وقتی از آن خارج می شدید خیس عرق بودید! اتفاق جالب و زیبایی که رخ داده بود بازدید بچه های دبستانی با معلم هایشان بود و شیطنت هایشان. با آنها و معلم هایشان چندتایی عکس گرفتم. قسمت دیگر آکواریوم سینمای 5 بعدی بود که من تا آن موقع تجربه اش نکرده بودم. فیلمی از ماهی ها و اژدهاهای آبی بود، که شما با یک زیردریایی از کنارشان عبور می کردید و به شما حمله ور می شدند. فیلم پرهیجان و ترسناکی بود. پس از فیلم با خانومی که مسئول آنجا بود دوست شدم و برایم جاهای دیدنی استانبول که تاریخی نبودند را بر روی نقشه ام علامت زد. بهم توصیه کرد که فروشگاه بزرگ مرمره را کعه بزرگترین فروشگاه در کل اروپاست را بعد از ظهر ببینم و شب هنگام هم بروم به خیابان تقسیم.
پس از آکواریوم همین جور در خیابان های همان حوالی قدم می زدم که احساس گم شدن بهم دست داد. اگرچه که آدرس را پرسیده بودم که چه جوری باید به فروشگاه مرمره بروم و آدرسشان درست بود ولی خب زبانشان ترکی بود! جلوی یک اتوبوس را گرفتم و فقط بهش گفتم: مرمره فروم! و حدس زدم که میگوید اتوبوس ما به آنجا نمی رود و من آن ادرس ترکی را بهش نشان دادم و گفت درستش می کنم برات، برو بشین. البته این ها حدسیات من است. وسط راه بهم گفت که سوار اتوبوس پشت سری بشوم و جلوی اتوبوس را گرفت. خلاصه اینکه به مرمره فروم رسیدم. فروشگاه بسیار بزرگی بود. من 3 عدد شلوار کتان هر کدام به قیمت 20 لیر و یک کلاه خوشگل به قیمت 10 لیر از یکی از فروشگاه های ارزان قیمتش خریدم. از شیر مرغ تا جان آدمی زاد را می توانستید در آن پیدا کنید ولی احتمالا دستکش چرمی را که من می خواستم نداشتند. احتمالا را به این خاطر میگویم که من از روز بعدش و با دیدن یک دستکش چرم بسیار زیبا که برایم کوچک بود، به فکر دستکش چرم افتادم و پیدا نکردم.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر