۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

ماهی

بعضی چیزها را باید همان موقع که داغ هستند خورد یا شنید، مثل سیب زمینی سرخ کرده یا حرف های الان من که می بایستی دیشب یا صبح زده می شد.
نه اینکه حافظه ام فراموش کارشده باشد و تلخی هایش محو شده باشند... 
شب قدر من هم ، همه اش در فکر او گذشت. اسمش را بگذاری داغ، غفلت، عشق، تفکر زائد یا هرچیز دیگری... این گونه سپری شد. این روزها دچار شده ام به دلتنگی...
از همان ابتدایش گفتم: "همان بهتر که ساکت باشه این دل"، گوشه ای نشستم و گفتم:
«یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا انالله یجزی المتصدقین»
. هنگامي كه آنها بر او [= يوسف‏] وارد شدند، گفتند: «اي عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتي فرا گرفته‏، و متاع كمي «براي خريد موادّ غذايي‏» با خود آورده‏ايم‏؛ پيمانه را براي ما كامل كن‏؛ و بر ما تصدّق و بخشش نما، كه خداوند بخشندگان را پاداش مي‏دهد.»

چشمان من این روز ها شده است ، پرسش روزانه ی دوست و آشنا که این چشم ها چرا این قدر خسته است؟ پف کرده است! سرخ است. خواب الوده است و ...تا آنجا دوستم در روز سوم با واکنش جدی من روبرو شد و گفت : آخر زیبا شده است، خمار است!
و من کودکانه در روز بعد درپاسخ پرسش یکی از دخترهای دانشکده که چند سالی ازمن بزرگتراست گفتم: خوشگل شده است؟
بگذریم... این چشم ها بوسه  می خواهد!

چندین سال پیش، آن موقع ها که 2 تا ماهی ی قرمز نوروزی را میشد 300 تومن خرید، آن وقت ها که من کودکی بیش نبودم، عزیزی که در خانه ی مان میهمان بود، به من پول داد و من سوار چرخم شدم و خوشحال دوتا ماهی خریدم. از آن روز مهرش به دلم نشست ...بانو عذرا شهیر، دختر عمه ی مادرم بود که دیروز پرواز کرد...روحش شاد.


۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

تهش

آقای عزیز، باید به این جا برسی که:
تهش، هیچ جا ،هیچ خبری نیست

این حرف مولانا را باید با وجود خودت درک کنی که:
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

مثل وقتی که پول نداری

درست مثل وقتی که پول نداری، بعضی وقت ها میشود که حالش را نداری.جمع مهمان ها جمع است و رغبتی برای ارتباط با آن ها نداری. پاسخ هایت از سلام، متشکرم، در را ببندید، تجاوز نمی کند. نه اینکه از صبح صابون این مهمانی را به دلت نزده باشی و انتظارش را نکشیده باشی و اما خب حالش را نداری.
به علل گوناگون فیزیو لوژیکی و غیره احتمالا، بدنت گر می گیرد و درست مثل وقتی که پول نداری، انرژی برای فکر کردن هم نداری چه تفکر اکتیو و چه پاسیو ش. فقط دیگران و حرف هایشان را بدون هیچ تحلیلی نظاره می کنی.
....
....
....
 2 بامداد شده است، همه چیز برای یک خواب خوب فراهم است. 2 لنگه در که رو به حیاط و باغچه ی ال شکلش باز شده اند و نسیمی که به درون می وزد و زیر اندازی که کنار در پهن کرده ای برای خواب. اما درست مثل وقتی که پول نداری، نمی شود نگران نباشی. از این پهلو به آن پهلو می شوی و فکرت شده است  این حرف سعدی :

مظلمه ی خلق را جزایی هست.

مثل وقتی که پول نداری و نمی توانی فکرت را آرام کنی، به خودت بقبولانی که درست می شود، پولش جور میشود، خدا بزرگ است، نمی توانی ته دلت ببخشی ش ، بابت همه ی لبخندهایی که محو شده اند، و نگاه هایی که یخ زده اند...

درست مثل وقتی که پول نداری و برای کسی وضع خرابت را تعریف می کنی و  می پندارد که با این حرف ها می خواهد وجدان مرا تحت تاثیر قرار دهد و پولی طلب کند، می پنداری که از این حرف ها می خواهم باج گیری عاطفی کرده باشم، از نوع خاموشش. اما در میان همه ی کلمات این نوشته درخواستی به چشم نمی خورد که رنگ باج به خود بگیرد. و فروغ بسطامی چه زیبا این حقیقت را در غزل خود به تصور کشیده است:
 ...
...

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
کسی از خرابه ی دل نگرفته باج هرگز
تو بر آن خراج بستی و به مملکت نشستی
...
...













۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

بیداد


ياری اندر کس نمی بينم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خزر فرخ پی کجاست
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی گويد ياری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد؟ ياران را چه شد
لعلی از کان مروت برنمی آيد سالهاست
تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
مهربانی کی سر آمد؟ شهر ياران را چه شد
گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده اند
کس به ميدان در نمی آيد سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد؟ هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد
حافظ

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

مسافر

به نام بخشنده ی بزرگ، داور بر حق

یک.
مسافری را در نظر بگیرید که  چند ماه آینده عازم کانادا باشد. او در این مدت برخی کارها که برایش مقدور باشد و یا حتی از برخی دلخواسته هایش صرف نظر می کند. به عنوان مثال بجای خریدن یک کولر یه یک پنکه اکتفا می کند و یا هزینه ی یک دوچرخه ی خوب را ذخیره میکند برای کانادا. به جای خریدن یک سیستم رایانه ی خوب به خریدن یک لپ تاب اکتفا می کند .بسته به دیدگاه و هدفش  راجع به ازدواج، ازعاشق شدن و دلبسته ی کسی شدن پرهیز می کند و تلاش می کند تا دلبستگی های کمتری در ایران به جای بگذارد و یا تلاش بیترشی برای یافتن نیمه ی گمشده ی خویش می کند. و ...
هر چه زمان پرواز نزدیک تر میشود این گونه اقدامات مسافر بیشتر تجلی می کنند.

دو
چه تفاوتی بین نحوه ی زندگی من که به ابدیت اعتقادی ندارم و تو که معتقد هستی وجود دارد؟
چندی پیش پرسش دوست خوبم احسان مرا به فکر فرو برد: که واقعا چه تفاوتی هست؟

سه
در پی پست ساسوشا و گفتگویی که به دنبال آن راجع به تجمل و معنای آن و پرهیز از تجمل گرایی  شکل گرفت به این فکر فرو رفتم که آیا این درست است که انسان در صورت توانایی ،هرچه که دوست داشت را بخرد؟ به عنوان مثال اگر شما پول داشته باشید یک ساعت به قیمت یک زانتیا روی دست خود می بندید؟

چهار
اگر بپذیریم که ابدیتی وجود دارد و ما مسافری در این دنیا هستیم که تاریخ پروازش مشخص نیست وهر لحظه باید آمادگی سفر داشته باشیم، کیفیت زندگی کردن انسان بسیار متفاوت خواهد بود. سخنی از حضرت امیر (ع) در ذهنم بدین مضمون هست که می گوید:
چنان امید به زندگی داشته باش که هزاران سال قرار است زندگی کنی و آن چنان نماز بخوان که گویی آخرین نمازت خواهد بود.
همچنین اگر بپذیریم که مسافر هستیم، از کاخ نشینی ها و بسیاری دلخواسته ها صرف نظر خواهیم کرد و به اقداماتی می پردازیم که در راستای سفر باشد.




هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم...
سعدی علیه الرحمه


۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

Virtual friends









Virtual friends are like artificial flowers!
Quoted by my father.

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

خواب

...
...


من هنوز خواب مي بينم
که دوره دوره ي وفاست
که اعتبار عشق به جاست
دنيا به کام آدماست
من هنوزم خواب مي بينم
من هنوز خواب مي بينم
که اين خودش غنيمته
براي ديگرون يه خواب
براي من حقيقته
من هنوزم خواب مي بينم
سوته دلان يکي يکي تموم شدن
سوته دلي نمونده غير از خود من
کسي که عشق و غم و فرياد بزنه
حقيقت آدمو فرياد بزنه
هنوز تو قصه هاي من
رنگ و ريا جا نداره
دروغ نمي گن آدما
دشمني معنا نداره
هنوز تو قصه هاي من
هيچ کسي تنها نميشه
کسي به جرم عاشقي
خسته وتنها نمي شه
هنوز تو ي دنياي من
هر آدمي يه عالمه
گل و نمي فروشن به هم
گل مثل قلب آدمه
سوته دلان يکي يکي تموم شدن
سوته دلي نمونده غير از خود من
کسي که عشق و غم و فرياد بزنه
حقيقت آدمو فرياد بزنه

عروس

کت و شلوار پوشیده و کروات زده بودم.
اومدم سوارماشین بشم که بریم عروسی دختر خاله م، مامانم میگن که زینب می گه : آنا! پس عروسی عمو ایمان کیه؟
منم خندیدم و به زینب گفتم: تو که از دوستات کسی رو واسه من پیدا نکردی!
ایشون هم گفتن از دوستام نه، اما مامان دوستام هستن، می خواهی؟!
مثل آدم های شیک و خوش تیپی که وا رفته باشند لبخندی زدم و گفتم عمو، اونا شوهر دارند.
ایشون هم خنده گفتن ، شوخی کردم.

داشتم به این فکر می کردم که چنین جوابی رو یه دختر 24 ساله هم نمی تونه به من بده، چه شکلی یه دختر 4 ساله این قدر باید قوی عمل کنه!؟

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

جست و جو









چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پران تر بود