۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

بیداد


ياری اندر کس نمی بينم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خزر فرخ پی کجاست
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی گويد ياری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد؟ ياران را چه شد
لعلی از کان مروت برنمی آيد سالهاست
تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
مهربانی کی سر آمد؟ شهر ياران را چه شد
گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده اند
کس به ميدان در نمی آيد سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد؟ هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد
حافظ

۳ نظر:

moein گفت...

salam
khobi?
khoda ro shokr :P

ايوب گفت...

حالا چه شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ناشناس گفت...

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
چقدر سخته حرف آدمو هیچ کس نفهمه!