۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

4 می 2012، آنکارا

يَا كَافِيَ مَنِ اسْتَكْفَاهُ يَا هَادِيَ مَنِ اسْتَهْدَاهُ يَا كَالِيَ مَنِ اسْتَكْلاهُ يَا رَاعِيَ مَنِ اسْتَرْعَاهُ يَا شَافِيَ مَنِ اسْتَشْفَاهُ يَا قَاضِيَ مَنِ اسْتَقْضَاهُ يَا مُغْنِيَ مَنِ اسْتَغْنَاهُ يَا مُوفِيَ مَنِ اسْتَوْفَاهُ يَامُقَوِّيَ مَنِ اسْتَقْوَاهُ يَا وَلِيَّ مَنِ اسْتَوْلاهُ
 اى کفایت کننده آن کس که از او کفایت خواهد و اى رهنماى کسى که از او راهنمایى خواهد اى نگهبان کسى که از او نگهبانى خواهد اى مراعات کننده کسى که از او رعایت خواهد اى بهبود دهنده کسى که از او بهبودى خواهد اى داور کسى که از او داورى جوید اى بى نیاز کننده کسى که از او بى نیازى خواهد اى وفا کننده کسى که از او وفا خواهد اى نیرو ده آن کس که از او نیرو خواهد اى سرور کسى که او را به سرورى خواهد (61)
آنچه خواندید فراز 61 ام دعای جوشن کبیر بود که در مسجد کجاتپه نشسته بودم، میخواندم و نظرم را به خودش جلب کرد. خود سخن آن قدر گویا و قوی است که نیازی به توضیح من ندارد. خود خبر می دهد از سر درونش. فقط نکته ای که به ذهنم رسید این بود که  این حرف ها وعده ی کسیست که:
يَا مَنْ فِي السَّمَاءِ عَظَمَتُهُ يَا مَنْ فِي الْأَرْضِ آيَاتُهُ يَا مَنْ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ دَلائِلُهُ يَا مَنْ فِي الْبِحَارِ عَجَائِبُهُ يَا مَنْ فِي الْجِبَالِ خَزَائِنُهُ يَا مَنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ يَا مَنْ إِلَيْهِ يَرْجِعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ يَا مَنْ أَظْهَرَ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ لُطْفَهُ يَا مَنْ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ يَا مَنْ تَصَرَّفَ فِي الْخَلائِقِ قُدْرَتُهُ
 
اى که در آسمان آثار عظمتش هویدا است اى که در زمین نشانه هایش آشکار است اى که در هر چیز برهانهاى او موجود است اى که در دریا آثار شگفت انگیز دارد اى که در کوهها است گنجینه هایش اى که خلق را پدید آورد سپس بازگرداند اى که به سویش همه امورات بازگردد اى که در هر چیز لطف و مهرش را آشکار ساخته، اى که خلقت هر چیز را نیکو ساخته، اى که تصرف کرده در همه خلایق قدرت او (59)

گاهی می شود که از کارهای خدا سر در نمی آورم. این که چرا این همه نذر و نیاز و دعاهای خودم و پدرم و مادرم و بقیه که نسبت  به من لطف داشته اند، متسجاب نمی شود. آخر به نظرم منطقی است که از خدا بخواهی که چه ویزا صادر شود و یا رد بشود فقط سریعتر این کار صورت گیرد. من از این خواست خدا را که برایم صبر و انتظار در نظر گرفته است سر در نمی آورم. آخر قرار است که من چه چیز مهمی یاد بگیرم در این ترکیب تنهایی و غربت و انتظار؟ آیا این قدر ارزشش را دارد که حتی اگر ویزایی صادر نشود، گذشت 3 ماه در ترکیه و 1 ماه در ایران را و نیز پول های قرضی که خرج شده اند و باید چندین ماه به صورت جدی کار کنی تا بتوانی پسشان بدهی، در همین مدتی که بقیه ی دوستانت افق های جدیدی در زندگیشان گشوده اند. آیا ارزش این را دارد که در تحصیلم یک وقفه ی یک ساله بیافتد و سربازی بروم و کار کنم همزمان؟ به زبان ساده تر،  مگر فرار است چه چیز مهمی یاد بگیرم که ارزش این همه دهن سرویس شدن را داشته باشد؟
این ها شک هاییست که گاهی میهمان ذهنم می شوند. ولی مثلا همین امروز که قرآن می خواندم  در سوره ی  قصص به داستان الهام کردن به مادر حضرت موسی افتادم که خدا به او وعده داد که ما هوایش را داریم، خاطرت جمع باشد در رود نیلش بیفکن و همان موقع برای اینکه قانعش کند، وعده  ی نبوت و بازگشت سریع فرزندش به آغوشش را داد. اینکه گفته بود: صبر کن که وعده ی خدا حق است. و البته من ته دلم قرص قرص است که این ماجرا سرانجام خیلی خوبی دارد، اگرچه که چه جوریش را نمی دانم!

بگذریم. حالم از هر چه چت و ارتباط مجازی ست به هم می خورد. این یک حالت جدید است که در روحم احساس میکنم. واقعا استفراغم می گیرد. باید حتما کلمه ی استفراغ را ذکر می کردم تا حداقل از ترکیب حروف آوا دارش و صامتش پی به احساس من می بردید. دلم یک ارتباط خوب می خواهد که در آن چشمانم درد نگیرند، که در آن به پوچی حرف هایی که می زنیم ایمان نداشته باشم. این احساس خواستن شبیه اینست که دلتان کوفته های مغر پر مادرتان را بخواهد. اینکه دلتان بخواهد که آن ته مانده هیاش که چرب است و به ته ماهی تابه  چسبیده است را با قاشق بتراشید  و بخورید. اینکه نان را به تهش بمالید و چربش کنید و با کوفته ها ببلعید.

امروز به توصیه ی پدرم یک هندوانه خریدم. چند ضربه ای بهش ردم و همان صدای خاص نوید بخش را شنیدم که می گفت مرا بخر! من هندوانه ی خوبی هستم. شبیه بچه های کوچک که پایشان را در کفش بزرگترهایشان می کنند و رفتار آن ها را تقلید می کنند، احساس اینکه دارم کارهای پدرم را انجام می دهم بهم دست داد. هندوانه ی کوچکی به قیمت 10000 تومان خریدم و البته اگر از همان اول قیمت آخرش را می دانستم عمرا چنین کاری می کردم! به خاطر همین مجبور شدم که قید وعده ی قضای پختنی امروز را که 6 لیر می شد بزنم. به هتل رسیدم و با قیچی و خط کش مهندسی فلزی به جان هندوانه افتادم. رنگ هندوانه اش قرمز مایل به نارنجی بود! حالت اسفنج مانند داشت و بدون هیچ طعم خاصی! از من به شما نصیحت در باب ای ن خقیقت که خریدن هندوانه در وضعیت بهینه سازی اقتصادی، ریسک بزرگی است. به همان موز و پرتقال و سیب خوشمزه ی همیشگی و ارزان قانع باشید.

هیچ نظری موجود نیست: