۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

خداحافظ گاری کوپر

همیشه یکی از دغدغه های من این بوده که چه اهمیتی داره که من بنویسم 3شنبه صبح دست پدرم بدجور شکسته است، یا سه شنبه سمنیار خوبی ارائه دادم، یا اینکه چند وقتی ست کتاب ابله را تمام کرده ام و  خداحافظ گاری کوپر را شروع کرده ام. اینکه قبض تلفنم 100 هزار تومان می آمده  و امسال 2000 تومان! چه اهمیتی دارد که من چند ماهی ست که در گیر بیماری هستم و جواب آزمایش هایم به شدت نگران کننده بوده اند. یا اینکه من این روز ها خیلی آهنگ توکه چشمات خیلی قشنگه رو گوش میدم. واقعا چه اهمیتی دارد؟

از کتاب ابله این جمه را خیلی دوست داشتم:
همه چیز را نمی توان یکباره فهمید و تکامل را نمیتوان از کمال شروع کرد.
از کتاب خداحافظ گار کوپر:
آزادی از قید تعلق. وقتی از قید تعلق آزادی یعنی تنهایی. نه طرفدار کسی هستی نه ضد کسی.

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

ابر بهار







دلم گرفته، یه بغض گلومو فشار میده.
دلم می خواد مثل ابر بهار گریه کنم.

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

هامون













این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پازده در خون حسین توست

این خشک لب فتاده ی دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیهون حسین توست

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

یک فضا نورد روس، یک فضانورد آمریکایی

   یادم می آید سرکلاس انتقال حرارت طرحی برای اندازه گیری صافی سطح و مقاومت تماسی دو سطح با استفاده از لیزر ارائه دادم. استاد هم فرمودند تو مثل یک فضانورد آمریکایی هستی و ما به غایت در ابتدا به وجد آمدیم! و چنین ادامه دادند که:
   فضانوردان آمریکایی برای اینکه بتوانند درفضا روی کاغذ یادداشت کنند، به طراحی خودکاری پرداختند که جوهرش در نبود جاذبه به سر خودکار برسد. فضانوردان روس اما از مداد استفاده کردند!
حکایت طراحی فیکسچر خمش شده است که طرح اولم 1200000تومان هزینه می برده است و طرح دوم در زمان کمتر تقریبا رایگان در آمده است!

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

کمانش

امروز 5شنبه بود و روز تعطیل. و من این روز مبارک را در دانشکده به نوشتن مقاله  سپری کردم . و مبارکی این روز ناشی از عوامل متعددی بود از جمله پیشرفت خوب کار و حرف های درگوشی در حین کار!
اینکه اسم این پست را گذاشته ام کمانش هم به این خاطر بوده است که شما را جذب کنم به این جا که کمانش یه چه معنایی میتواند باشد و اصلا کمان چه کسی می توانسته باشد،  هم اینکه امروز من حول کمانش سپری شده است!
این روزها دوست های متعدد من از شیوع گیر دادن های دوست دخترهاشان گله میکنند. که روزی چند ده LMS(long message service) می فرتسند و انتظار دارند که به همه شان سر وقت پاسخ بدهی و ... چهره شان را درهم میکشند و تعریف می کنند که چگونه سرشان را میگیرند و به خستگی فکر میکنند! فکرش را بکنید مثلا نشسته اید و دارید به پارامترهای مدلتان ور می روید و هربار یک Run میگیرید تا شاید نتایجتان همگرا شود و در این میان برایت LMSبیاید و این آغاز یک کلافگی تازه است که این را این وسط چه کار کنم!
ماجرا به اینجا ختم نمی شود و LMSبعدی شرح می دهد که با چه ذوق و اشتیاقی فرستاده شده است و به طور ضمنی این حقیقت را شرح می دهد که چقدر تازگی ها بی احساس شده اید و شما را آرام آرام دچار عذاب وجدان می کند و به کلافگی هاتان می افزاید و در نهایت شما یک SMS می  زنید که بی عاطفه نیستید و .... این مرحله که سپری بشود، طرفتان دیگر جواب نمی دهد و یا می گوید قهر است و از این حرف ها...
آنچه خواندید مراحل یک باج گیری عاطفی بود که باج گیربه شما احساس گناهکار بودن را دیکته می کرد! و شما را وامیدارد تا بر خواسته هاتان پا بگذارید و تسلیم شوید.
این ها حرف هایی بود که جین نوشتن مقاله به دوستم میگفتم. حرفش این بود که الان کمی منت بکشی بهتر از آنست که بعدا چندین ساعت منت بکشی!
شما می توانید اول پول از مردم بگیرید سپس آنها را بزنید و سپس به آنها لطف کنید و پولشان بدهید[1].
با تعمیم الگوی بالا به موضوع درحال برسی میتوان چنین نتیجه گرفت که چنیدن ساعت بعد منت کشیدن، پرستیژ بیشتری دارد.

کمانش یک حالت ناپایداری سیستم میباشد که در اثر نیروهای فشاری سیستم به وجود می آید. به عنوان مثال می توانید لوله ی خودکارتان را در بیاورید و دو انتهایش را در راستای لوله فشار دهید و خم شدن آن را تماش کنید. موضوع مقاله ی ما"کمانش یک طرفه ی ورق های مثلثی با استفاده از تکنیک لاگرانژ" بود.

[1]دیالوگی از سریال قهوه ی تلخ


۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه























فاصبر ان وعد الله حق
 

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

To talk with














Being in seventh heaven and  have no one to talk with, is like to be gloomy and have no one to talk with!

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

To remeber

Sometimes I forget the fact that I should expect no one.

 
 

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

People
















Good welcome and bad convoy people...
آدم های خوش استقبال و بد برقه...

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

ماهی

بعضی چیزها را باید همان موقع که داغ هستند خورد یا شنید، مثل سیب زمینی سرخ کرده یا حرف های الان من که می بایستی دیشب یا صبح زده می شد.
نه اینکه حافظه ام فراموش کارشده باشد و تلخی هایش محو شده باشند... 
شب قدر من هم ، همه اش در فکر او گذشت. اسمش را بگذاری داغ، غفلت، عشق، تفکر زائد یا هرچیز دیگری... این گونه سپری شد. این روزها دچار شده ام به دلتنگی...
از همان ابتدایش گفتم: "همان بهتر که ساکت باشه این دل"، گوشه ای نشستم و گفتم:
«یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا انالله یجزی المتصدقین»
. هنگامي كه آنها بر او [= يوسف‏] وارد شدند، گفتند: «اي عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتي فرا گرفته‏، و متاع كمي «براي خريد موادّ غذايي‏» با خود آورده‏ايم‏؛ پيمانه را براي ما كامل كن‏؛ و بر ما تصدّق و بخشش نما، كه خداوند بخشندگان را پاداش مي‏دهد.»

چشمان من این روز ها شده است ، پرسش روزانه ی دوست و آشنا که این چشم ها چرا این قدر خسته است؟ پف کرده است! سرخ است. خواب الوده است و ...تا آنجا دوستم در روز سوم با واکنش جدی من روبرو شد و گفت : آخر زیبا شده است، خمار است!
و من کودکانه در روز بعد درپاسخ پرسش یکی از دخترهای دانشکده که چند سالی ازمن بزرگتراست گفتم: خوشگل شده است؟
بگذریم... این چشم ها بوسه  می خواهد!

چندین سال پیش، آن موقع ها که 2 تا ماهی ی قرمز نوروزی را میشد 300 تومن خرید، آن وقت ها که من کودکی بیش نبودم، عزیزی که در خانه ی مان میهمان بود، به من پول داد و من سوار چرخم شدم و خوشحال دوتا ماهی خریدم. از آن روز مهرش به دلم نشست ...بانو عذرا شهیر، دختر عمه ی مادرم بود که دیروز پرواز کرد...روحش شاد.


۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

تهش

آقای عزیز، باید به این جا برسی که:
تهش، هیچ جا ،هیچ خبری نیست

این حرف مولانا را باید با وجود خودت درک کنی که:
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

مثل وقتی که پول نداری

درست مثل وقتی که پول نداری، بعضی وقت ها میشود که حالش را نداری.جمع مهمان ها جمع است و رغبتی برای ارتباط با آن ها نداری. پاسخ هایت از سلام، متشکرم، در را ببندید، تجاوز نمی کند. نه اینکه از صبح صابون این مهمانی را به دلت نزده باشی و انتظارش را نکشیده باشی و اما خب حالش را نداری.
به علل گوناگون فیزیو لوژیکی و غیره احتمالا، بدنت گر می گیرد و درست مثل وقتی که پول نداری، انرژی برای فکر کردن هم نداری چه تفکر اکتیو و چه پاسیو ش. فقط دیگران و حرف هایشان را بدون هیچ تحلیلی نظاره می کنی.
....
....
....
 2 بامداد شده است، همه چیز برای یک خواب خوب فراهم است. 2 لنگه در که رو به حیاط و باغچه ی ال شکلش باز شده اند و نسیمی که به درون می وزد و زیر اندازی که کنار در پهن کرده ای برای خواب. اما درست مثل وقتی که پول نداری، نمی شود نگران نباشی. از این پهلو به آن پهلو می شوی و فکرت شده است  این حرف سعدی :

مظلمه ی خلق را جزایی هست.

مثل وقتی که پول نداری و نمی توانی فکرت را آرام کنی، به خودت بقبولانی که درست می شود، پولش جور میشود، خدا بزرگ است، نمی توانی ته دلت ببخشی ش ، بابت همه ی لبخندهایی که محو شده اند، و نگاه هایی که یخ زده اند...

درست مثل وقتی که پول نداری و برای کسی وضع خرابت را تعریف می کنی و  می پندارد که با این حرف ها می خواهد وجدان مرا تحت تاثیر قرار دهد و پولی طلب کند، می پنداری که از این حرف ها می خواهم باج گیری عاطفی کرده باشم، از نوع خاموشش. اما در میان همه ی کلمات این نوشته درخواستی به چشم نمی خورد که رنگ باج به خود بگیرد. و فروغ بسطامی چه زیبا این حقیقت را در غزل خود به تصور کشیده است:
 ...
...

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
کسی از خرابه ی دل نگرفته باج هرگز
تو بر آن خراج بستی و به مملکت نشستی
...
...













۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

بیداد


ياری اندر کس نمی بينم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خزر فرخ پی کجاست
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی گويد ياری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد؟ ياران را چه شد
لعلی از کان مروت برنمی آيد سالهاست
تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
مهربانی کی سر آمد؟ شهر ياران را چه شد
گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده اند
کس به ميدان در نمی آيد سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد؟ هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد
حافظ

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

مسافر

به نام بخشنده ی بزرگ، داور بر حق

یک.
مسافری را در نظر بگیرید که  چند ماه آینده عازم کانادا باشد. او در این مدت برخی کارها که برایش مقدور باشد و یا حتی از برخی دلخواسته هایش صرف نظر می کند. به عنوان مثال بجای خریدن یک کولر یه یک پنکه اکتفا می کند و یا هزینه ی یک دوچرخه ی خوب را ذخیره میکند برای کانادا. به جای خریدن یک سیستم رایانه ی خوب به خریدن یک لپ تاب اکتفا می کند .بسته به دیدگاه و هدفش  راجع به ازدواج، ازعاشق شدن و دلبسته ی کسی شدن پرهیز می کند و تلاش می کند تا دلبستگی های کمتری در ایران به جای بگذارد و یا تلاش بیترشی برای یافتن نیمه ی گمشده ی خویش می کند. و ...
هر چه زمان پرواز نزدیک تر میشود این گونه اقدامات مسافر بیشتر تجلی می کنند.

دو
چه تفاوتی بین نحوه ی زندگی من که به ابدیت اعتقادی ندارم و تو که معتقد هستی وجود دارد؟
چندی پیش پرسش دوست خوبم احسان مرا به فکر فرو برد: که واقعا چه تفاوتی هست؟

سه
در پی پست ساسوشا و گفتگویی که به دنبال آن راجع به تجمل و معنای آن و پرهیز از تجمل گرایی  شکل گرفت به این فکر فرو رفتم که آیا این درست است که انسان در صورت توانایی ،هرچه که دوست داشت را بخرد؟ به عنوان مثال اگر شما پول داشته باشید یک ساعت به قیمت یک زانتیا روی دست خود می بندید؟

چهار
اگر بپذیریم که ابدیتی وجود دارد و ما مسافری در این دنیا هستیم که تاریخ پروازش مشخص نیست وهر لحظه باید آمادگی سفر داشته باشیم، کیفیت زندگی کردن انسان بسیار متفاوت خواهد بود. سخنی از حضرت امیر (ع) در ذهنم بدین مضمون هست که می گوید:
چنان امید به زندگی داشته باش که هزاران سال قرار است زندگی کنی و آن چنان نماز بخوان که گویی آخرین نمازت خواهد بود.
همچنین اگر بپذیریم که مسافر هستیم، از کاخ نشینی ها و بسیاری دلخواسته ها صرف نظر خواهیم کرد و به اقداماتی می پردازیم که در راستای سفر باشد.




هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم...
سعدی علیه الرحمه


۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

Virtual friends









Virtual friends are like artificial flowers!
Quoted by my father.

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

خواب

...
...


من هنوز خواب مي بينم
که دوره دوره ي وفاست
که اعتبار عشق به جاست
دنيا به کام آدماست
من هنوزم خواب مي بينم
من هنوز خواب مي بينم
که اين خودش غنيمته
براي ديگرون يه خواب
براي من حقيقته
من هنوزم خواب مي بينم
سوته دلان يکي يکي تموم شدن
سوته دلي نمونده غير از خود من
کسي که عشق و غم و فرياد بزنه
حقيقت آدمو فرياد بزنه
هنوز تو قصه هاي من
رنگ و ريا جا نداره
دروغ نمي گن آدما
دشمني معنا نداره
هنوز تو قصه هاي من
هيچ کسي تنها نميشه
کسي به جرم عاشقي
خسته وتنها نمي شه
هنوز تو ي دنياي من
هر آدمي يه عالمه
گل و نمي فروشن به هم
گل مثل قلب آدمه
سوته دلان يکي يکي تموم شدن
سوته دلي نمونده غير از خود من
کسي که عشق و غم و فرياد بزنه
حقيقت آدمو فرياد بزنه

عروس

کت و شلوار پوشیده و کروات زده بودم.
اومدم سوارماشین بشم که بریم عروسی دختر خاله م، مامانم میگن که زینب می گه : آنا! پس عروسی عمو ایمان کیه؟
منم خندیدم و به زینب گفتم: تو که از دوستات کسی رو واسه من پیدا نکردی!
ایشون هم گفتن از دوستام نه، اما مامان دوستام هستن، می خواهی؟!
مثل آدم های شیک و خوش تیپی که وا رفته باشند لبخندی زدم و گفتم عمو، اونا شوهر دارند.
ایشون هم خنده گفتن ، شوخی کردم.

داشتم به این فکر می کردم که چنین جوابی رو یه دختر 24 ساله هم نمی تونه به من بده، چه شکلی یه دختر 4 ساله این قدر باید قوی عمل کنه!؟

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

جست و جو









چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پران تر بود

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

خاموشی


























  تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من...

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

شکایت

حال و هوای این روزهای من با این سرود سیاوش تعبیر می شود.

سكوتم از رضايت نيست

دلم اهل شكايت نيست

هزار شاكي خودش داره

خودش گيره گرفتــــــــاره


همون بهتر كه ساكت باشه اين دل

جدا از اين ضوابط باشه اين دل

ازين بدتر نشه رسوائي ما

كه تنهاتر نشه تنهائي ما..

كه كاره ما گذشته از شكايت

هنوزم پايبنديم در رفاقت...

می ریزه تو خودش دل غصه هاشو

آخه هیچ کس نمی خواد قصه هاشو

كسي جرمي نكرده،  گر به ما اين روزها عشقي نمي ورزه

بهائي داشت اين دل پيشتر ها، كه در اين روزها نمي ارزه



سكوتم از رضايت نيست

دلم اهل شكايت نيست

هزار شاكي خودش داره

خودش گيره گرفتــــــــاره...

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی

یه دوست داشتم که چند سال پیش می گفت  مجموعه ی شعر های سیاوش ، زندگی رو به تصویر می کشه...رخی شعرهاشو می فهمی و باهاشون هم ذات پنداری می کنی.برخیشون را متوجه نمیشی چون هنوز وقتش نرسیده که بفهمی سیاوش چی می خونه...گذشت تا امروز که به داداشم گفتم که دبیرمون بعد از چند سال که منو دیده بهم گفته ایمان تو هیچ تغییری نکردی، خوش به حالت...
داداشم گفت، آقا ایمان کجای کاری؟ مگه سیاوش گوش نکردی؟ جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی!
و من با تمام وجودم فهمیدم که سیاوش چه می خواند!

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

عقاب تیز پر دشت
های استغنا

اسیر پنجه ی تقدیر می شود گاهی

صدای زمزمه ی عاشقان آزادی

فغان و ناله ی شب گیر می شود گاهی

نگاه مردم بی گانه در دل غربت

به چشم خسته ی من تیر میشود گاهی
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز
حادثه ای پیر می شود گاهی

بگو اگر چه به جایی نمیرسد فریــاد

كلام حق دم
شمشیر می شود گاهی

بگیر دست مرا آشنای درد بگیر

مگو چنین و چنان دیر می
شود گاهی

به سوی خویش مرا می كشد چه خون و چه خاك

محبت است كه زنجیر می شود
گاهی

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شودگاهی
بگو اگر چه به جایی نمیرسد فـریـــــاد

كلام حق دم شمشیر می شود گاهی
  هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی
به سوی خویش مرا می كشد چه خون و چه خاك

محبت است كه زنجیر می شود گاهی

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

لابلا

لابلای همه ی تهران رفتن ها و آزمون تافل دادن ها ، ناهارخوردن در اولین رستوران کوبایی در ایران و همسفر جاده شدن و نگریستن به بیابان از شیشه ی وسیع و بدون درز اتوبوسVIP، لابلای مراقب گرگ درون بودن وها و فراموش کردن ها و ...

لابلای این ها و چیز هایی که نوشته نشدند، وقتی" زیر هشت" را می بینی که عطا چگونه غرق افکارش میشود و شمارش معکوس قطع شدن انگشتانش را با نفس هایت همگام می کنی...فریاد ها و ....

باید دچارش باشی تا مثل من روحت گر بگیرد و شعله ور شود و زخم هایت سر باز کنند و ....

چه فرقی می کند عنوان این نوشته ، دنیای این روزهای من یا زیر هشت  یا هر چیز دیگری باشد.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

خواستگاری از دختر مارادونا

مارادونا در نگاه ایمان بسیار با شکوه جلوه می کند.
ابتدا ایمان به این می اندیشد که اگر مارادونا دختر دیگری داشت، به خواستگاریش می رفت، اما بعد خوب که فکر می کند، می بیند برای بزرگداشت مارادونا لازم نیست به خواستگاری دختر وی برود و میتواند یک نقاشی قشنگ بکشد که در آن خورشید در حال درخشش باشد و زیرش بنویسد تقدیم به مارادونا!
ایمان می پندارد علاوه بر بازی های با شکوه مارادونا در تاریخ فوتبال، مربی که بازیکنانش را به هنگام باخت سنگین و تحقیر آمیز ببوسد، یک کار باشکوه انجام داده است.
ایمان شیفته ی این کار مارادونا شده است!






۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

Do you agree or disagree with the following statement? A person should never make an important decision alone.
In my opinion, two heads work better than one. A man should consult with people versatile in the concern and benefits from their attitudes. Knowing other attitudes, the man can consider more influential parameters and almost be sure he is doing the best. Sharing his ideas and concerns he can also reduce the stresses he might have.
I believe the man going to make a delicate decision must think deeply about the current situation and consider the effects of his decision on the other behaviors. Thinking deeply, he should look for other attitudes benefiting him and share his decision with people having experienced the same problem. In this way, he has utilized other thoughts, which is why he can see more details hidden before.
In addition, sharing the concerns with the wise friends, the man would feel revealed and reduce the amount of stresses disturbing his thoughts. It is crystal clear that a placid mind knowing other attitudes comprehensively considers huge parameters affecting the situation.
All and all, in my attitude the man should open up his eyes and watch the situation carefully, then he must look for other attitudes and try to make his best decision and let the God do the rest.

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

حجم یک رویا

به نظر شما حجمی که  رویای یک سیب قرمز در ذهن اشغال می کند با حجمی که یک تریلر هیجده چرخ که 30 تن بار زده، درذهن اشغال می کند برابر است؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

White board

به نام خدا
'' برو، خر نشو! ''
خودت به خودت احترام بگذار.
زندگی خوب = مجموع همه ی تک لحظه های خوب
بهترین لحظه را خلق کن
1-هدف
2-برنامه


لذت ما از خودمان جدا می کند،
سفر ریاضتی ست که ما را به خودمان باز می گرداند،
   آلبر کامو
Its over now
حالم از خودم داره به هم می خوره
                                                                                 
قرار نیست اتفاق جدیدی رخ بده،
چقدر می خوای خر باشی؟
                                                                                                        امروز روز خیلی خوبی بود.
خاک بر سرت کنن! احمق!
access= realize                                  
to access the effect of sth.          
profound effect= deep effect
rigorously= strictly        

اگرچه از اینکه با دیگران صمیمی می شوید، احساس شادی و خوشحالی می کنید، اما بهتر است یک قدم به عقب بردارید و فکر کنید به کجا می رسید. برنامه های زیادی دارید و لازم است حتما بدانید که آیا افرادی که در اطرافتان هستند، در تمام طول این راه از شما حمایت می کنند، اگر نمی کنند اکنون زمان این است که از آنها کناره بگیرید و فعالیت خود را شروع کنید.( فال متولد ماه بهمن )

..............................................................................
آنچه خواندید نوشته هایی ست پراکنده روی وایت برد من.
همان جایی که چند لحظه ی پیش زینب رویش با اجازه نقاشی می کرد!
و به من گفت عمو ایمان:
این ماژیک صدا ندارد!


۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

بهترین مامان دنیا

دیشب مامانم به من گفت:
ایمان واسه پنج شنبه چیزی نمی خواد بخریا،من همینجوری قبول دارم!
این میشود بهترین مامان نوستالژیک دنیا!
و راست راستش هم همین است خوب یادم هست که مادرم دست بندو جواهراتش را فروخت تا واسه ی ما کامپیوتر بخرد!
از خودش گذشت تا ما مثلا کسی شویم...

۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

دنیای خیس

وقتی در یک ظهر داغ خردادی دلت برای باران تنگ می شود
عینک آفتابیت را خیس می کنی و به چشم می زنی و دنیا را خیس می بینی...
رنگین کمانی نمی بینی اما...

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

شاخ و دم

این روزهای خردادی یادآور اتفاق نامبارک و رنج آوری ست که بوی خون و چماق می داد. نمی خواهم حرف سیاسی بزنم یا بگویم ما بی شماریم و ...
می خواهم بگویم ظلم و ستم شاخ و دم ندارد! می خواهم بگویم همین من و تویی که از به خاک و خون کشیدن جسم مردم شعله ور می شویم و احساساتمان جریحه دار می شوند با  آن آدم های ستمگر بد فرق چندانی نداریم. آنها مردم را به بازی گرفتند و تو انسانی را به بازی گرفتی که بهش مرتبا می گفتی: دوستت دارم!
آنها با گاز اشک آور مردم را به گریه واداشتند و تو با حرف ها و دروغ ها و فریب ها و ابهام ها و بی محلی کردن هایت...
آنها جسم و لبخند را نشانه رفتند و تو روح را، احساس را، عاطفه را، لبخند را و مهمتر از همه امید را...
آنها پیروز شدند و ما و اشک هایمان و آرزوهامان را به پشیزی نگرفتند و تو نیز پیروز شدی و اشک ها و آرزوها یم را ...
آنها انسان می کشند  و تو نیز...
چه فرقی می کند؟ به فکر شاخ و دم نباش!
ظلم و ستم شاخ و دم نمی خواهد، و خریت نیز!

این حکایت همه ی من و تویی ست که ستم می کنیم و از ستم بیزاری می جوییم!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

Play with

Play with phr verb
 play with is used with this nouns as the objects: Baby, Ball, Doll, Food, Toy
you can simply come to result that if some body plays with you, it means that you are one of the above objects.
A baby, a ball, a food, a doll, a piece of food, or a toy, what do u consider of me?