۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه

22 مارچ 2012 آنتالیا




22 مارچ 2012
صبح که چشمانم را باز کردم انتظار شب را داشتم ولی منظره ی بسیار زیبایی شبیه گردنه های حیران از شیشه های اتوبوس چشمانم را نوازش داد. در اتوبوس که بودم از پسری که جامعه شناسی خوانده بود پرسیدم که کجا هتل بگیرم و آنتالیا چه جور شهریست.
راستش را بخواهید آنقدر خسته و خواب آلو بودم که حال جست و جو برای هتل خوب و ارزان نداشتم. اغلب مسافرخانه های نه چندان تمیز به تورم می خوردند. من هم به اولین هتل با کلاسی که رسیدم وارد شدم و 150 لیر برای یک شبش پرداخت کردم تا اینکه روز بعد به فکر جای مناسب تری باشم. واقعا هتل با کلاسی بود و همه جور امکاناتی از قبیل استخر سرباز، سالون ماساژ، سونا و سالون پرورش اندام داشت. اتاقش بزرگ بود و چایی ساز و چایی و انواع نسکافه، خلاصه همه چی داشت. نکته ی جالبش این بود که علاوه بر مشروباتی که مانند هتل های آنکارا در یخچالش بود، دو عدد کاندوم هم برای مهمانان گذاشته بودند!
ماجراهای جالب این هتل به اینجا ختم نمی شود. وان حمام را نیمه پر کردم و خودم را درون آب گرمش غوطه ور کردم. طبیعی ست که به خاطر قضیه ی ارشمیدس و لخت لخت دویدنش و اورکا و اورکا گفتنش که کشف کرده بود که اگر در آب برویم به همان اندازه ی حجم بدنمان آب سرازیر می شود، آب سر برود و در کف حمام بریزد. حالا این مهندسان خری که این هتل شیک را طراحی کرده بودند بلد نبوده اند که کف حمام هم چاه برای خروجی آب می خواهد! من ماندم و استخری از آب در کف حمام! به یاد مستر بین افتاده بودم و کثافت کاری های خنده دارش. لیوان لیوان ته حمام می کشیدم و آب خالی می کردم. آخر کار هم با حوله های تمیز هتل کفش را تمیز کردم... این پروسه ی کوفتی خنده دار حدودا 45 دقیقه طول کشید و فکر کنم که همین باعث سرما خوردنم شد.
در آنتالیا چیزی که زیاد هست، آفتاب است و توریست هایی که لباس راحت پوشیده اند یا راحت لباس پوشیده اند.
این آفتاب شده است مرکز جذب توریست از اروپا. نه اینکه اروپایی ها اکثرا آفتاب را تجربه نمی کنند، بنده خدا ها میان اینجا آفتاب بگیرند.  فقط من نمی فهمم که چرا برخی از آنها در جاهایی شنا می کردند که کنارشان پربود از قایق و آب های آلوده و البته آفتاب هم داشت...
 ار فرط خستگی چندین ساعتی خوابیدم. وقتی بیدار شدم ساعت 7 عصر بود. تو ذوزم خورد وقتی حس کردم که سرما خورده ام و نمی توانم به سراغ سالن ورزشی بروم.
ادامه دارد...

۱ نظر:

علامت سوال گفت...

جالبه این پست های سفرنامه ایتون. میخونم همه رو:)